با شدتی وحشیانه و جنون آمیز٬ آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد٬
آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح٬
بی درنگ٬آسمان از روی زمین برم دارد٬
یا لااقل همچون قارون٬زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد.
اما... نه٬
من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را.
من یک "متوسط" بی چاره بودم و ناچار محکوم که پس از آن نیز
"باشم و زندگی کنم" نه٬باشم و زنده بمانم.
و در این وادی حیرت پر هول و بیهودگی سرشار٬گم باشم.
و همچون دانه ایی که شور و شوق های روییدن در درونش٬
خاموش می میرد و آرزوهای سبز درونش می پژمرد٬
در برزخ شوم این "پیدای زشت"
و آن "ناپیدای زیبا" خرد گردم.
که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست.
و در برزخ دو سنگ این آسیای بی رحمی که ...
"زندگی" نام دارد!
(دکترعلی شریعتی)
سلام.
سلام .
نمیدونم حق داریم در موردت حرف بزنیم یا نه
این چند روز پیش که قاطی کرده بودی فقط یه عیب داشت
اونم فوش دادنت بود مگه نه اصل اون قاطی کردن بد نبود که هیچ از نظر من خوب هم بود چون نوعی شکستن محاصره احساسات بیگانه بود.
حالا این نظر منه از چند صد کیلومتر دورتر از خودت اینکه درست باشه یا غلت فکر کنم
خودت بدونی.